زنی در خیابانشهر “برلین”ناپدیدمی شود، در “پاریس”مردی ازبرج ایفلبه پایین پرت می شود،در “دنور” هواپیمایی کوچکدچار گردباد شده و سقوط می کند. در “منهتن”، زیر پل جسدی روی شنهای رودخانه افتاده است. در ابتدابه نظر می رسد تمامی این حوادثتصادفی اند، اما پلیسبهزودیمتوجه می شود کهاینچهار تن از قربانیانگروهی بین المللی هستند. در این بین “کلی هریس” و“دایاناستیونز”، بیوهجواندوتناز قربانیان در “نیویورک” با هم آشنا می شوند.
علیرغم بدبینی اولیه ای که به هم پیدا می کنند با پیشرفت داستان دوستی بین آنها نیز شدت می گیرد.
این دو خود را آماج حملات مرگبار و پی در پی می بینند و غرق در وحشت و ابهام می شوند؛ اما سرانجام با یکدیگر متحد شده و با استفاده از هوش و نبوغ خود از دست مهاجمین و حملات آنها می گریزند. ولی فرار تا کی؟ چه کسی در پی آنها بود؟ و چرا آنها اینچنین تحت تعقیب بودند؟ آیا همه اینها به خاطر این بود که دایان استیونز، در دادگاه عالی جنایی “منهتن” علیه یک شرور و جانی شهادت داده بود یا که این حملات با راز مرگ شوهرهای آنها در ارتباط بود؟ آنها در معرض توطئه شومی قرار داشتند که همچون تیغ برنده و همچون رگ گردن به آنها نزدیک بود.