رایگان
شهردار با حرکت سریع هفتتیر را از جلدش بیرون کشید. چیزى نمانده بود اسلحه را شلیک کند اما چشمانش را که کاملاً باز کرد قاضى آرکادىیو را شناخت.
«لعنت بر شیطان!»
قاضى آرکادىیو سراسیمه شد.
شهردار هفتتیرش را کنار گذاشت و گفت: «دیگه هیچوقت اینطور مزاحم آدم نشین.» و خودش را روى صندلى کرباسى رها کرد. «وقتى خوابم، گوشهایم خوب کار مىکنند.»